
نام اثر: باب اسفنجی
نویسنده: رضوان غریب
ژانر: طنز، عاشقانه، کلکلی
---
باران دختر داستان ماست که عاشق باب اسفنجی است و بشدت دوستش دارد. او خود نیز شبیه باب اسفنجی است: خوشخنده، خنگ و خوشصدا. اما زندگی او با مشکلاتی روبهرو میشود که مجبورش میکنند بدون هیچ ارث و میراثی از خانه بیرون برود. در شهر جدید، باران چیزهای عجیبی تجربه میکند، از دزدی و گرفتار شدن تا کار کردن و تبدیل شدن به پرستار و حتی کمک خلبان شدن. مهمتر از همه اینکه او عاشق میشود. در این مسیر، خدا دو آدم مهم را وارد زندگیاش میکند: پاتریک که بسیار مهربان و خوب است، و اختاپوس که در مسیر باران سر جنگ دارد. آیا باب اسفنجی داستان ما میتواند عاشق شود؟ آیا دختری خواهد بود که بتواند دل او را به دست آورد؟

دامی از جنس خندههایش داستان ماهین، دختری پر از شور و انرژی مثبت است که با وجود تمام لبخندهایش، زخمی عمیق از دوران کودکی بر دوش دارد. ماهین، همچون بسیاری از دخترهای امروزی، به ظاهر و مد اهمیت میدهد. اما زندگی ساده و روزمرهاش ناگهان با ورود به محیط کاری مذهبی به چالش کشیده میشود.
در همان روز اول، یکی از همکاران به دلیل ظاهر مدرن او، قضاوتی ناعادلانه میکند. اما ماهین بیتفاوت نمیماند و با زیرکی و طنز خاص خود، تصمیم میگیرد این قضاوت را با نقشهای ظریف و جذاب تلافی کند.

دختری به اسم آرا که از وقتی۲۲ساله شده خواب های عجیب می بینه و اتفاق های عجیبتر براش اتفاق میوفته…… .بریم همراه بشیم با آرا تا ببینیم این خوابهاواتفاق هایی که قرار رُخ بده چه تاثیری روی زندگیش میزاره؟

داستان در مورد سرنوشت یک روح است که از هویت خود باخبر نیست و دلیل مرگش را نمی داند بین دنیای زندگان و مردگان گرفتار شده و تا دلیل مرگش را نفهمد به او اجازه وارد شدن به عالم اموات را نمی دهند در این میان او با پسری آشنا می شود که توانایی دیدن ارواح را دارد حوادثی اتفاق می افتد و ماجراهایی پیش می آید که سرانجام آن پسر قبول می کند روح سرگردان را در رسیدن به خواسته اش کمک کندزاویه دید این رمان از زبان اول شخصه و توسط دختر و پسر داستان بیان می شه

با سرعت پلههای باقی مونده رو رفتم بالا، حرف های آقای رمضانی به همم ریخته بود، توی کیفم دنبال کلید می گشتم که در آسانسور باز شد و آقای آرمان مبهم و کاملا بیشعور ازش خارج شد، با دیدن چهره همیشه اخموش به یاد حرف هاش افتادم، تهدیدهاش در مورد بیرون کردنم در عرض یه هفته!
اخم کردم و گفتم: آقای آرمان.


آرتان پسری که فوبیا به کثیفی داره و رئیس شرکت واردات و صادرات اما با دیدن منشی شلخته و شیطونش قلبش براش میره...
روزی که میخواد به بهار پیشنهاد ازدواج حقیقتی رو در مورد گذشته خودش میافته که مجبور میشه با تانیا دختر خالهش ازدواج کنه، اما حالا بعد از چند سال روبه روی بهار قراره و میگیره و مانع ازدواجش میشه، اما....

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی… و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم … و من نگذارم… عشق من … بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد...

دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره..
تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت و البته جذاب و دختر کش که به هیچ دختری محل نمیده و دخترا فقط و فقط براش سرگرمی ان ..بخاطر شرایطی که دنیا با اختراعش تو کشور های دیگه داره ..روی دنیا شرط میبنده و میخاد مخ دنیا رو واسه رسیدن به اهدافش بزنه درحالیکه دنیا فکر میکنه که ...

من افرا خاورانم.
تنها زندگی میکنم و خرجم رو با تاکسیرانی درمیارم.
یک شب قبل از برگشتن به خونه مردی زخمی رو سوار می کنم و همین باعث به خطر افتادنم میشه...
بعد از اون شب زندگی من گره میخوره به همون مرد مشکوک و تحول بزرگی توی زندگیم شکل می گیره که..