
من … الیکا !
دختری که تو سن کم با اتفاقات و حوادثی روبرو شده که شاید خیلی از شماها حتی تا حالا فکرشم نکرده باشین …
اتفاقات ترسناک و هیجان انگیز!مجهول … و سر آخر معلوم .
اتفاقاتی که به خاطر یه حادثه تلخ , یه حکایت کهنه یا شایدم یه حسادت بچگانه میفته . یه اتفاق که اسمش انتقامه . در حالیکه الیکا خیلی وقت پیش تاوانشو به بدترین نحو پس داده … اما انگار تقدیر به خاطر اشتباهش دست از سرش ور نمیداره . و اون مجبوره که مبارزه کنه …
طی این مبارزه خیلی از افراد چهره واقعیشون معلوم میشه . فداکار … یا رفیق نیمه راه ؟
خیلیا از زندگیش بیرون میرن و خیلیام وارد زندگیش میشن . و اون … احساسات بزرگی رو تجربه میکنه .
غم … اندوه … تشادی … یاری …حسرت … پشیمونی … و شایدم … عشق که در نهایت باعثِ … ؟؟؟

بهناز دختر شوخ طبع و خیال پردازی هست که خلاف میلش به اجبار والدین هنر را رها میکند و در رشتهای که علاقهای به آن ندارد ادامه تحصیل میدهد. پس از فارغ التحصیلی دو سالی را به استراحت میگذراند که این دو سال اعضای خانوادهاش از بیکاری او ابراز نارضایتی میکنند.
در نهایت پدرش تصمیم میگیرد او را برای مراقبت از مادربزرگ پیرش که مبتلا به آلزایمر است به روستایی در شمال بفرستد. بهناز هم که از زندگی خسته کنندهاش در تهران دلزده شدهاست، به خواست پدرش عمل کرده و به روستا میرود و زندگی جدید و متفاوتی را در کنار مادربزرگش و افراد جدیدی که به زندگیاش وارد میشوند تجربه میکند.

دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش…

جوانان سرخورده ای که از زندگی در اجتماع خسته شده اند و هر کدام به طریقی با مردی مرموز مواجه میشوند.

قصمون در مورد دختریه که بخاطر نقص مادرزادیش از کودکی از همه رانده شده. نه مادرش اون رو قبول میکنه و نه پدرش از پس نگهداریش برمیاد.مادرش اون رو رها میکنه و خالش سرپرستیشو قبول میکنه.اما…
اون هم بعد به دنیا اومدن دخترش ؛ دیگه نمیتونه مادر خوبی برای ماهور قصه باشه.
قصمون از جایی شروع میشه که دخترخاله ی ماهور که خواهرناتنیش بوده میمیره و خاله ی ماهور اون رو مسئول مرگدخترش میدونه و از خونه بیرونش میکنه..دختر۲۰ ساله ی قصمون سرگردون خیابونا بوده که با یه اگهی مواجه میشه:
_نیازمند پرستار برای سالمند..
با امید به خدا تصمیم میگیره بره اونجا..
فکر میکنید با چه کسی رو به رو میشه؟

این داستان درباره ی دختری به نام ستایش است که بخاطر هزینه ی عمل قلب پدرش مجبور میشود برای یک شب با پسرعمویش امیر همبستر شود،ولی بعد از آن شب ستایش و امیر برای همیشه با هم غریبه میشوند و بعد از گذشت سه سال به طور اتفاقی مجددا یکدیگر را ملاقات می کنند آیا باید دید اتفاقی که در گذشته رخ داده تاثیری روی آینده ی آن دو نفر دارد یا خیر؟!

روژان دختری که شوهرش به جرم خیانت ولش میکنه و روژان پرستار بچه هادی میشه که کم کم متوجه میشه عاشقش شده ولی شوهرش بر میگرده

زندگی یک دختر و یک پسر را برایمان، بازگو میکند. دختر و پسری که صد و هشتاد درجه با هم دیگر، تفاوت دارند. یکی مذهبی و دیگری به قول بعضیها، قرتی است. اما در این داستان اتفاقاتی میافتد که تمام تفاوتهای آنان را از بین میبرد. حالا باید ببینیم چه اتفاقی باعثش میشود…

این داستان زندگی یک پسر را روایت میکند که درگیر ماموریتی میشود و ماموریت را به پایان میرساند. در حالی که رئیس باندی که در ماموریتشان بوده، پدر دختری است که بعد از دستگیری باند، وارد این کار شده و با پسر داستان همکار میشود. و در آخر دست سرنوشت آنها را به هم میرساند و پایان خوشی را فراهم میآورد

این داستان، داستان افرادی است که وارد بازی بد و خطرناکی شدهاند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی، اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند، بازیای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه آن را خود بازیکنان بهاتمام برسانند، با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت، چراکه احساس است که تمام بدیها را نابود و خوبیها را به قلب میبخشد، احساسی که از جنس حربه است، حربهی احساس