
این داستان، داستان افرادی است که وارد بازی بد و خطرناکی شدهاند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی، اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند، بازیای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه آن را خود بازیکنان بهاتمام برسانند، با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت، چراکه احساس است که تمام بدیها را نابود و خوبیها را به قلب میبخشد، احساسی که از جنس حربه است، حربهی احساس.

محیا که از گروه دیوونه و خلافکاری در حال شکنجه و تکه تکه کردن مردم فیلم گرفته بود مجبور به فرار به شهری دیگه ای و صیغه شدن با محسن میشه و...

دامینیک روسو، مردی سرد و بیاحساس و البته بشردوست هست و مادری بسیار زیبا داره که در دوران جوانیش یکی از زیباترین مدلهای کمپانی 'لیبل' بوده.
اون درحال حاضر یکی از صاحبان کمپانی لیبل و مجلهی مد مربوط به این کمپانی هست. بخش دیگهای از داستان مربوط به "الا" که دختری بسیار سختکوش، سرزنده و البته جسور هست که برای گذران زندگی و رسیدن به هدفی که در ذهن داره، به سختی کار میکنه و چندین کار پارهوقت رو در یک شبانهروز انجام میده. سرنوشت دامینیک و الا از اولین ملاقاتشون به هم گره میخوره، هرچند این دیدار اول، باعث اخراج شدن الا از کار پارهوقتش توسط دامینیک میشه، اما ....

زندگی یکنواخت آوا دختری سی ساله و تنها مجرد خانواده و فامیل، با ورود پویان که از او کوچکتر است پرشور و هیجانی می شود. ولی در این بین، مسعود دوست دوران دانشجوییش، بعد از ۴سال قطع رابطه با آوا، به او بر میگردد

حاج سلیمِ پهلوی مردی که برای حفظ آبروی خونوادگیش دختر یتیمی رو با پول میخره و به صیغه پسرش درمیاره... با هم اتاقی شدن پریماهِ شونزده ساله و حاجیِ بیست و شش ساله ی شیطونمون کلی شیطنت عاشقانه در راهه ، حاجسلیم با فهمیدن راز قدیمی که به پریماه و خونواده ش ختم میشه دستور میده که رابطشون باید واقعی بشه و با اینکار دین خودشو ادا کنه اما با حامله شدن پریماه و

عشق یه دختر نویسنده به پسری که معتاد مشروبات الکلیه و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
خلاصه :
دختری خوشکل ولی شیطون که همین سر به هوایش باعث میشه یه تصادف بکنه و مسیر زندگیشو عوض کنه....

این روایت زندگی دختری به اسم نیلوِ که متوجه تغییرات عجیبی در خودش میشه و پسری به اسم سموئل که برای محافظت وارد زندگیش میشه...

صدای چرخ های چمدون با صدای پاهایی که با غرور روی سرامیک ها قدم برمیداشت تو فضای پارکینگ بزرگ ساختمون پیچیده بود ...

عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست
با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ.....
بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله
انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو گموگور می کنن
تا وقتی که پای سراب به عمارتش باز میشه
مدیربرنامه جوون و آرومی که طلاق گرفته و یه دوقلو داره دختری که زندگیش بخاطر عقاید قدیمی یسریا جهنم شده
تنها چیزی که می خواد خوشبختی و آرامش بچه هاشِ...